زندگی شاد فاطمه خانم در شب شادی دیگران غم انگیز شد. همسرش را از دست داد و خودش نیز بعد از آن تصادف شوم توانایی راه رفتن ندارد. پسر 9سالهای دارد که مدام داد و فریاد میکند و همسایهها او را به زور نگه داشته و آرام میکنند. او محمدعماد نام دارد و هرازگاهی بهسمت مادر حملهور میشود و گاهی نیز او را زخمی میکند. مادری که توان راه رفتن ندارد و نمیتواند در مقابل عماد از خود دفاع کند.
فاطمه قرایی درباره آن حادثه تلخ میگوید: چند سال در کنار همسرم زندگی خوب و شادی داشتیم، تولد فرزندم(محمد عماد) نیز شادی و نشاط زندگی ما را دوچندان کرده بود، اما یک تصادف، زندگی خانوادگی ما را تباه و نابود کرد.
7سال قبل به همراه همسر و پسرم سوار بر خودرو شخصی خودمان درحالی که از میهمانی یکی از اقوام به طرف خانه برمیگشتیم، در مسیر (خیابان سیدی) با کاروان عروسی برخورد کردیم. تعداد زیادی خودرو و موتورسیکلت رقصکنان و بوقزنان در مسیر ما قرار گرفتند.
همسرم تلاش زیادی کرد تا از مسیر کاروان عروسی خارج شود، اما یکی از رانندهها که حالت طبیعی هم نداشت کنترل خودرو از دستش خارج شد و با شدت به اتومبیل ما برخورد کرد. خودرو ما واژگون شده و راننده خاطی نیز از صحنه متواری شد و هیچگاه او را نیافتیم.
بعد از دقایقی که مأموران آتشنشانی سر رسیدند، همسرم بیهوش بود و من نیز هر دو پایم شکسته و هوش و حواس درست و حسابی نداشتم. فرزند دوسالهام نیز از خودرو به بیرون پرت شده و داخل کانال آب کنار خیابان افتاده بود و مأموران آتشنشانی بعد از چند ساعت بدن زخمی او را از داخل کانال پیدا کرده و به بیمارستان منتقل کردند.
مادر محمدعماد با اشاره به اثرات مخرب این تصادف میگوید: بعد از اینکه ما را به بیمارستان طالقانی انتقال دادند، شوهرم که به کما رفته بود، بعد از 24ساعت بهدلیل ضربه شدید مغزی فوت کرد. من و فرزندم نیز بعد از چند روز بستریشدن در بیمارستان با بهبود نسبی اوضاع جسمی ترخیص شدیم.
بعد از گذشت چندماه که گچ پاهایم را باز کردند، هرچه تلاش کردم نتوانستم روی پاهایم بایستم و راه بروم، پسرم نیز با وجود بهبود جراحت و زخمهای بدن، مرتب دچار تشنجهای شدید عصبی میشد و بسیار پرخاشگر شده بود و هرچه بزرگتر میشد، این وضعیت حادتر و غیرقابل درمان جلوه میکرد.
معالجه خودم را فراموش کردم و هرچه داشتم و نداشتم را صرف بهبودی فرزندم کردم، اما اوضاع او بهتر نشد. پزشکان میگفتند: اینها همه اثرات شوک ناشی از تصادف است و باید فرزندت دائما تحت مراقبت پزشکی باشد تا زمانی که سلامتی خود را به دست آورد. اما دیگر هیچ پولی برایم نمانده بود، تمام وسایل خانهام را نیز برای هزینههای پزشکی و سلامتی فرزندم خرج کردم تا جایی که صاحبخانه بهدلیل عقبافتادن چندماهه اجاره منزل، عذر ما را خواست و من و محمدعماد را از خانهاش بیرون کرد.
فاطمه خانم با اشاره به کمک و حمایتهای خیران میگوید: بعد از جوابکردن صاحبخانه، به کمک یکی از خیران در این خانه(منزلی 20مترمربعی در بولوار توس) ساکن شدیم. خوشبختانه صاحبخانه آدم خوب و باانصافی است و وقتی متوجه شد که هیچ اسباب و اثاثیهای ندارم، یک یخچال دست دوم، گاز و تعدادی بشقاب، کاسه، قابلمه و... در اختیارمان قرار داد و در همین اتاق کوچک ساکن شدیم. بهدلیل معلولیت هر دو پایم فقط با کمک عصا و با زحمت میتوانم چند قدمی راه بروم. با همین شرایط بهتنهایی نظافت و رفت و روب خانه را انجام میدهم. گاهی اوقات همسایهها نیز به کمکم میآیند و لباسها و ظروف کثیف را میشویند.
بچههای محله نیز رابطه خوبی با محمدعماد دارند و همبازیهای خوبی برای او هستند. هیچگونه درآمد یا خانوادهای ندارم، فقط یک خواهر دارم که او هم در شهرستان است و بهدلیل گرفتاریهایی که دارد نمیتواند کمک چندانی به ما بکند. در واقع اگر کمک خیران و اهالی محله نباشد، حتی یک روز هم نمیتوانیم از پس مشکلات برآییم.
بانوی تنهای ساکن در بولوار توس در پایان با اشاره به هزینههای زیاد دارو، درمان و بهبود خودش و فرزندش میگوید: همانطور که گفتم، دکترها اعلام کردند که بهبودی و درمان عماد امکانپذیر است اما باید تحت مراقبت و درمان دائمی و ویژه باشد، هزینه این داروها بسیار زیاد است و حداقل سه تا چهار میلیون تومان باید در ماه هزینه شود، اما درحال حاضر چنین پولی ندارم و نمیتوانم این داروها را تهیه کرده و سیکل درمان عماد را تکمیل کنم.
به همین دلیل از مدتی قبل عماد، پسر 9ساله من، دچار استرسهای شدید عصبی میشود و داد و فریاد میکند، حتی چند باری هم سر و صورت من را زخمی کرده است. با وجود معلولیتی که دارم، امکان نگهداری و مراقبت از عماد برایم میسر نیست، اگر هزینه عمل پاهایم را داشتم و دوباره سلامتیام را به دست میآوردم، میتوانستم از فرزندم مراقبت و نگهداری کنم و او نیز کمتر به خودش و من صدمه میزد.